طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچک خوشبختی

رفتيم پارك

سلام مامان گلم پنج شنبه 29 ماماني و دايي امير و محمد و خاله فاطي اومده بودند واسه تولد بابايي اخه هفته پيش سالگرد مامان بزرگم بود بچه ها نتونسته بودند بيان واين هفته اومدند و كلي شما بهت خوش گدشت اينقدر خنديدي كه نگو از دست امير و محمد و باهاشون كلي بازي كردي و جمعه هم رفتيم با بابايي پارك نزديك خونه و شما كلي سر سره بازي و پله بازي كردي بهت خوش گذشت اين آخرين خبر بود و اينكه امروز كيف پول ماماني رو برداشتي و گقتي پول خيلي نازي خيلي باهوشي گلم يه دنيا دوستت دارم .ماچ
31 تير 1391

سركار گذاشتن ماماني

سلام عمري مامان جون يه چيز جالب من و شما كه صبح از خواب بلند شديم داشتم كارامو ميكردم كه بريم خونه عمو مهدي اينا كه يهو ديدم اومدي تو آشپزخونه گفتي كيه ؟ كيه ؟ كيه؟ من گفتم حتما ماماني اومده پشت دره بدو بدو رفتم پشت چشمي ديدم كسي نيست 2 دقيقه ديگه ديدم باز شما اومدي گفتي كيه ؟ كيه ؟ كيه ؟ و دويدي جلوي در بازم من فكر كردم كسي اومده اومدم پشت در و شما خنديدي و يكبار ديگه هم اين كار و تكرار كردي من تا جايي كه تونستم ماچت كردم عچقي مامان ...
28 تير 1391

چشممممممممممم

سلام عمرم الهي مامان قربون چشماي خوشگلت بره گل پسر مامان چشمم يك كوچولو ورم كرده بردمت با بابايي بيمارستان فوق تخصصي چشم ن منتها دكتر ميخواست سرت و چونت رو بزاره توي دستگاه كه شما ترسيده بودي هر كاري كرديم نذاشتي دكتر هم احمق نكرد اول چشم تو رو با دست معاينه كنه و بعد به خاطر گريه هاي شما من و بابايي گفتيم نمخوايم آقا جان اومديم بيرون بگردم اينقدر ترسيده بودي اگه دست من بود يكي مي زدم تو گوش دكتر فرداش رفتيم دكتر ابريشمي گفت گل مژه است و بتامتازون داد البته من گفتم عمه بهناز و نيما با ما اومدند و بابا هم پاستيل گرفت خلاصه يه ارتش جمع كرديم تا شما مثل ديشب نترسي و خدا رو شكر هم نترسيدي و فردا شم رفتيم ديدن ياسمن دختر پسر خاله...
28 تير 1391

تولد بابايي بود

سلام چهارشنبه 21 تير 91 تولد بابايي بود منم واسش تولد گرفتم البته فقط ماماني و خاله و بهناز و عمو اشكان و نيما مهمونامون بودن و خوش گذشت . از خدا ميخوام 120 سال سايه پدرت بالاي سر مان باشه خيلي خيلي خيلي دوستت داريم بابايي .
24 تير 1391

سلام مممممممممممممممممم

سلام عزيز دل مامان طاها جان يه چند وقتيه كه شما خيلي شيطون شدي و همش ميخواي كه من با شما بازي كنم و واقعا" نميرسيدم كه واست پست بزارم طاها جونم ديگه مرد شده واكسن 18 ماهگيتم زدم و خدا رو شكر فقط يك تب كوچولو كردي عزيز دلم وقت شب داشتم پاشويه ميكردمت باهات با دستمال يه شوخي كردم انقدر خنديدي و انقدر خندت به دلم نشت كه هنوز صداي خندهات تو گوشمه خيلي خيلي ماماني شدي البته بودي بيشتر شدي بابا رو كه گفتي توپ هم كه ميگي آبه و شبكه 2 و يك بو سه و الو و كيه و جيز و دد و م م رو ميگي هنوز مامان نگفتي راه ميري ديگه خوب خوب و سراغ كشو و كمدهاي آشپزخانه هم ميري و البته من همه كمدها رو بستم به جز يكي كه با بابايي ميري فضولي ميكني و كشوهات رو بيرون ميريز...
24 تير 1391
1